شیواشیوا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

فرشته ی ناز من

حس مادری

زمانی که مجرد بودم حتی به فکرم یک بار هم خطور نکرد که زمانی من مادر بشوم همیشه از مادر شدن و گرفتاریهایش ترس داشتم و در خود نمی دیدم که من ا ز عهد ی این مهم بر ایم . بعد که ازدواج کردم باز هم حتی برای یک بار هم که شده فکر مادر شدن نکرده بودم همیشه ترس داشتم از بارداری  ،زایمان ،بچه داری و....مهم تر از همه تربیت شان . اما الان تمام این ترس و واهمه های ان دوران را به جان می خرم چون در عوض تمام این سختی ها خدا به من دو دختر زیبا و دوست داشتنی داد که  خیلی دوستشان دارم و می پرستمشان و از این بابت شکر گزارم .همه ی وجود من پر از عشق به همسرم و دخترانم شده  حس می کنم تمام وجودم برای این سه عزیز است و دیگر از من و خودم چیزی نمانده...
6 بهمن 1390

مامان سیب کشیدم

امروز شیوا به باباش گفت خودکار بده می خوام سیب بکشم  .وقتی کارش تموم شد اول به باباش نشون داد و بعد به من منم فورا دوربین برداشتم و از این شاهکار هنری دختر کوچولوی نقاشم عکس گرفتم            ...
29 دی 1390

خاله مینو

الان که داشتم وبلاگ های دخملای گلم آپ می کردم دوست عزیزم مینو زنگ زد .او ازدواج کرده و از من خیلی دوره او توی شهر دیگه و من توی شهر دیگه ام تا پارسال با هم همکار بودیم زیاد با هم رفت و امد داشتیم هر وقت خونمون می اومد اینقدر شیوا رو می چلوند محکم ماچش می کرد و گازش می گرفت که من دعواش می کردم همیشه می گفت من نسبت به شیوا حق آب و گل دارم .چون زمانی که باردار بودم همش برام لواشک و گوجه و... ویارانه می اورد من هم می گفتم منم به موقع اش تلافی می کنم اما الان خیلی از هم دوریم .خیلی دلم برای اون روزهایی که با هم بودیم تنگ شده یاد اون روزی می افتم که تولد دو نفره برا خودمون گرفتیم (هر دومون متولد یک ماه هستیم)به جای شمع دونه های کبریت ر...
26 دی 1390

ننه سرما

شیوا علاقه زیادی به نقاشی داره تا خودکار یا مداد ببینه روی هر چیزی نقاشی می کشه .روی دیوار ، روی مبل ، روی کتابهای من و باباش ، و روی دست و پای خودش و از همه مهمتر روی شکم باباش این نقاشی به قول خودش ننه سرما کشیده                               ...
26 دی 1390

خرسی

دوستی شیوا با خرسی از اونجا شروع میشه که یه روز رفتیم خونه عمه ی شیوا (خواهر شوهر جان ) از اونجایی که شیوا هر چی ببینه میگه ماله خودمه طبق معمول چشمش به خرس سفید کوچولوی آی سودا افتاد و اونو برداشت و دیگه به آی سودا پس نداد چند بار من قایمکی خرس رو به صاحبش پس دادم  اما هر وقت دوباره می رفتیم خونشون دوباره شیوا اون خرس سفید برمی داشت هر جا که می ریم باید خرسش هم بیاد موقع خواب باید توی بغلش محکم بگیره تا خوابش ببره .حموم ، پارک، و هر جای دیگه ای که فکرش بکنی می بره خلاصه این همه اسباب بازی که من و باباش براش گرفتیم یه طرف خرس سفید یه طرف چیکارش میشه کرد ؟             &nbs...
21 دی 1390

چهار دست و پا

شیوا کوچولو بالاخره چهار دست و پا راه رفتن را یاد گرفت . عاشق باتری کنترله هر جا باتری ببینه تمام تلاشش را می کنه که خودش را به اونها برسونه  هر اسباب بازی که کنارش باشه پس می زنه فقط و فقط عاشق باتریه                                                         ...
21 دی 1390