خاله مینو
الان که داشتم وبلاگ های دخملای گلم آپ می کردم دوست عزیزم مینو زنگ زد .او ازدواج کرده و از من خیلی دوره او توی شهر دیگه و من توی شهر دیگه ام تا پارسال با هم همکار بودیم زیاد با هم رفت و امد داشتیم هر وقت خونمون می اومد اینقدر شیوا رو می چلوند محکم ماچش می کرد و گازش می گرفت که من دعواش می کردم همیشه می گفت من نسبت به شیوا حق آب و گل دارم .چون زمانی که باردار بودم همش برام لواشک و گوجه و... ویارانهمی اورد من هم می گفتم منم به موقع اش تلافی می کنم
اما الان خیلی از هم دوریم .خیلی دلم برای اون روزهایی که با هم بودیم تنگ شده یاد اون روزی می افتم که تولد دو نفره برا خودمون گرفتیم (هر دومون متولد یک ماه هستیم)به جای شمع دونه های کبریت روی کیک گذاشتیم و کلی خندیدیم و همه ی کیک تولد را دو نفری خوردیم اخ یاد اون روزهای خوش بخیر هر جا که هست انشالا دلش خوش وسالم و پایدار باشد