شیواشیوا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

فرشته ی ناز من

شیوا ی مامان

خیلی وقته مطلبی اپ نکردم چون سرم خیلی شلوغه و شیوای گلم باید این غفلت  مامانی رو ببخشه شیوا دیگه برا خودش خانومی شده و تو کارا به من کمک می کنه هروقت می خوام کاری بکنم میگه بده من انجامش بدم امید وارم وقتی بزرگ شده هم این طور باشه و ...       ...
3 خرداد 1391

باز کردن مجرای اشکی

شیوای گلم از وقتی که بدنیا اومد از چشم راستش اشک می اومد هر چه قطره استفاده کردم و ماساژدادم باز فایده نداشت دوبار هم خواستیم عمل کنیم هر بار به دلایلی نمی شد یه بار به خاطر سرما خوردگی نشد . تا اینکه همین پنجشنبه گذشته صبح چشم دخملم میل زدن (سونداژ)وقتی می خواستیم لباس مخصوص بیمارستان تنش کنم اینقد گریه کرد که همه برگشتن به ما نگاه می کردن ببینن چه خبره خلاصه وقتی گفتن ببرین برای بیهوشی باباش شیوا را بغل کرد و رفتیم به بخش جراحی . پزشک بیهوشی بغلش کرد و رفتن توی سالنی که ما نمی تونستیم وارد اون قسمت بشیم صدای گریه هاش توی سالن پیچیده بود و می گفت خرسم می خوام دکتر برگشت و خرسی شیوا را برد . عجب خرس باوفایی حتی توی اتاق عمل هم همراهیش کرد...
15 بهمن 1390

حس مادری

زمانی که مجرد بودم حتی به فکرم یک بار هم خطور نکرد که زمانی من مادر بشوم همیشه از مادر شدن و گرفتاریهایش ترس داشتم و در خود نمی دیدم که من ا ز عهد ی این مهم بر ایم . بعد که ازدواج کردم باز هم حتی برای یک بار هم که شده فکر مادر شدن نکرده بودم همیشه ترس داشتم از بارداری  ،زایمان ،بچه داری و....مهم تر از همه تربیت شان . اما الان تمام این ترس و واهمه های ان دوران را به جان می خرم چون در عوض تمام این سختی ها خدا به من دو دختر زیبا و دوست داشتنی داد که  خیلی دوستشان دارم و می پرستمشان و از این بابت شکر گزارم .همه ی وجود من پر از عشق به همسرم و دخترانم شده  حس می کنم تمام وجودم برای این سه عزیز است و دیگر از من و خودم چیزی نمانده...
6 بهمن 1390

مامان سیب کشیدم

امروز شیوا به باباش گفت خودکار بده می خوام سیب بکشم  .وقتی کارش تموم شد اول به باباش نشون داد و بعد به من منم فورا دوربین برداشتم و از این شاهکار هنری دختر کوچولوی نقاشم عکس گرفتم            ...
29 دی 1390

خاله مینو

الان که داشتم وبلاگ های دخملای گلم آپ می کردم دوست عزیزم مینو زنگ زد .او ازدواج کرده و از من خیلی دوره او توی شهر دیگه و من توی شهر دیگه ام تا پارسال با هم همکار بودیم زیاد با هم رفت و امد داشتیم هر وقت خونمون می اومد اینقدر شیوا رو می چلوند محکم ماچش می کرد و گازش می گرفت که من دعواش می کردم همیشه می گفت من نسبت به شیوا حق آب و گل دارم .چون زمانی که باردار بودم همش برام لواشک و گوجه و... ویارانه می اورد من هم می گفتم منم به موقع اش تلافی می کنم اما الان خیلی از هم دوریم .خیلی دلم برای اون روزهایی که با هم بودیم تنگ شده یاد اون روزی می افتم که تولد دو نفره برا خودمون گرفتیم (هر دومون متولد یک ماه هستیم)به جای شمع دونه های کبریت ر...
26 دی 1390

ننه سرما

شیوا علاقه زیادی به نقاشی داره تا خودکار یا مداد ببینه روی هر چیزی نقاشی می کشه .روی دیوار ، روی مبل ، روی کتابهای من و باباش ، و روی دست و پای خودش و از همه مهمتر روی شکم باباش این نقاشی به قول خودش ننه سرما کشیده                               ...
26 دی 1390